نام نیکو گر بماند ز آدمی/ به کزو ماند سرای زرنگار
حجت الاسلام دعایی فعال رسانه ای که از خود نام نیک برجای نهاد.
به گزارش ۳۶۱ درجه ایران، نان نیک ماندن از انسانها موضوع بااهمیتی در فرهنگ ما ایرانیان بلکه جهانیان است. نکته ای که در ادبیات کهن این سرزمین هم مغفول نمانده و بارها از آن در نظم و نثر یاد شده است.
ایران اسلامی دیروز مردی را به آسمان تقدیم کرد، که به معنای واقعی کلمه فراجناحی بلکه ملی عمل می کرد. علیرغم آنکه فعال رسانه بود و اقتضای رسانه در گوشه داربودن است، این مرد شریف با وجود سهم وسیعش در رسانه، در جهت تلطیف قلوب بسیار می کوشید و در بدرقه پیکر افراد، فارغ از حزب و جناح، شرکت می کرد و بر پیکرشان نماز می خواند.
انسانی فروتن بود که خود را به خاطر لباس و فکر و عقیده و جایگاه، به پلشت غرور نفروخت و به گفته همگان، بسیار متواضع بود. دست پاکی که به واسطه جایگاهش هیچگاه به بیت المال دست اندازی نکرد و در جهت منافع خود، به روزی مقدرش بسنده کرد و خوشنام شد.
حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعایی، سرپرست موسسه اطلاعات و نماینده شش دوره مجلس شورای اسلامی عصردیروز در سن ۸۱ سالگی به دیار باقی شتافت.
مرحوم دعایی که یکی از همراهان و نزدیکان امام خمینی (ره) در دوران اقامت ایشان در شهر نجف بود، سابقه سفارت ایران در بغداد بین سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۵۸ و مقطع پیش از آغاز جنگ تحمیلی را هم در کارنامه خود داشت.
او در سال ۱۳۹۳ نشان افتخار جهادگر عرصه فرهنگ و هنر را کسب کرد.
مراسم تشییع حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی، امروز دوشنبه ساعت ۹ صبح از حسینیه جماران به سوی حرم امام خمینی (ره) برگزار شد.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
بس بگردید و بگردد روزگار
دل به دنیا درنبندد هوشیار
ای که دستت میرسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
اینکه در شهنامهها آوردهاند
رستم و رویینهتن اسفندیار
تا بدانند این خداوندان ملک
کز بسی خلقست دنیا یادگار
اینهمه رفتند و ما ای شوخ چشم
هیچ نگرفتیم از ایشان اعتبار
ای که وقتی نطفه بودی بیخبر
وقت دیگر طفل بودی شیرخوار
مدتی بالا گرفتی تا بلوغ
سرو بالایی شدی سیمین عذار
همچنین تا مرد نامآور شدی
فارس میدان و صید و کارزار
آنچه دیدی بر قرار خود نماند
وینچه بینی هم نماند برقرار
دیر و زود این شکل و شخص نازنین
خاک خواهد بودن و خاکش غبار
گل بخواهد چید بیشک باغبان
ور نچیند خود فرو ریزد ز بار
اینهمه هیچست چون میبگذرد
تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار
نام نیکو گر بماند ز آدمی
به کزو ماند سرای زرنگار
سال دیگر را که میداند حساب
یا کجا رفت آنکه با ما بود پار
خفتگان بیچاره در خاک لحد
خفته اندر کلهی سر سوسمار
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست
ای برادر سیرت زیبا بیار
هیچ دانی تا خرد به یا روان
من بگویم گر بداری استوار
آدمی را عقل باید در بدن
ورنه جان در کالبد دارد حمار
پیش از آن کز دست بیرونت برد
گردش گیتی زمام اختیار
گنج خواهی، در طلب رنجی ببر
خرمنی میبایدت، تخمی بکار
چون خداوندت بزرگی داد و حکم
خرده از خردان مسکین درگذار
چون زبردستیت بخشید آسمان
زیردستان را همیشه نیک دار
عذرخواهان را خطاکاری ببخش
زینهاری را به جان ده زینهار
شکر نعمت را نکویی کن که حق
دوست دارد بندگان حقگزار
لطف او لطفیست بیرون از عدد
فضل او فضلیست بیرون از شمار
گر به هر مویی زبانی باشدت
شکر یک نعمت نگویی از هزار
نام نیک رفتگان ضایع مکن
تا بماند نام نیکت پایدار
ملک بانان را نشاید روز و شب
گاهی اندر خمر و گاهی در خمار
کام درویشان و مسکینان بده
تا همه کارت برآرد کردگار
با غریبان لطف بیاندازه کن
تا رود نامت به نیکی در دیار
زور بازو داری و شمشیر تیز
گر جهان لشکر بگیرد غم مدار
از درون خستگان اندیشه کن
وز دعای مردم پرهیزگار
منجنیق آه مظلومان به صبح
سخت گیرد ظالمان را در حصار
با بدان بد باش و با نیکان نکو
جای گل گل باش و جای خار خار
دیو با مردم نیامیزد مترس
بل بترس از مردمان دیوسار
هر که دد یا مردم بد پرورد
دیر و زود از جان برآرندش دمار
با بدان چندانکه نیکویی کنی
قتل مار افسا نباشد جز به مار
ای که داری چشم و عقل و گوش و هوش
پند من در گوش کن چون گوشوار
نشکند عهد من الا سنگدل
نشنود قول من الا بختیار
سعدیا چندانکه میدانی بگوی
حق نباید گفتن الا آشکار